جدول جو
جدول جو

معنی ملک خویی - جستجوی لغت در جدول جو

ملک خویی
(مَ لَ)
ملک خو بودن. فرشته خویی. نهاد و سرشت فرشتگان داشتن. نیک خویی:
نخست آدمی سیرتی پیشه کن
پس آنگه ملک خویی اندیشه کن.
سعدی (بوستان).
و رجوع به ملک خو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ لَ)
ملک خو:
عالم طفلی و جهل حیوانی بگذاشت
آدمی طبع و ملک خوی و پری سیما شد.
سعدی (کلیات چ مصفا ص 423).
دمی در صحبت یاری ملک خوی پری پیکر
گر امید بقا باشد بهشت جاودانستی.
سعدی.
کسی کو کم از عادت خویش خورد
بتدریج خود را ملک خوی کرد.
سعدی (بوستان).
رجوع به ملک خو شود
لغت نامه دهخدا
(عَ یِ خُ)
نجفی. فقیه و اصولی بود و در اوایل محرم سال 1309 هجری قمری در نجف درگذشت و جسد او را در وادی السلام دفن کردند. او راست: رساله علی حجیهالظن. (از معجم المؤلفین بنقل از فوائدالرضویۀ عباس قمی ج 1 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ لَ)
عمل متلک گو. لغز خواندن. بد زبانی. استهزا کردن
لغت نامه دهخدا
ملک طوطی، عوفی در لباب الالباب گوید: مخدوم انوری، از افاضل جهان و اعیان خراسان و میان او و اوحدالدین انوری مکاتبات و مشاعرات است ... گویند به سمع سلطان علاءالدین ملک الجبال رسانیدند که انوری تو را هجا گفته است و پای از حد خود فراتر نهاده و زبان به مثالب تو برگشاده بنزدیک ملک طوطی نبشت تا آن بلبل بستان فصاحت را بخدمت او فرستد و لطف مجاملت در میان آورد و چنان مینمود که او را بجهت تعهد و تلطف استدعا میکند و در ضمیر داشت که چون بر وی دست یابد اورا نکال گرداند و امیر عمید فخرالدین (از دوستان انوری) را از آن حال علم بود و صورت حال بنزدیک او نمیتوانست نبشت، چه از سطوت قهر سلطان علاءالدین می اندیشید ... بنزدیک او نامه ای نبشت، مطلع آن نامه این که:
هی الدنیا تقول بمل ء فیها
حذار حذار من بطشی و فتکی ...
انوری ازین بیت استدلال نمود که در ضمن آن ملاطفت ناکامی هست ... شفیعان انگیخت تا ملک طوطی را از سر آن دور کردند و چون ملک علأالدین را از آن حال معلوم شد رسولی دیگر فرستاد و گفت هزار سر گوسپند میدهم اگر او را بنزدیک من فرستی، ملک طوطی انوری را موکل کرد که ناکام ساخته باید شد و به غور رفت چه هزار گوسپند بمقابلۀ تو میدهد، انوری گفت ای ملک اسلام چون من مردی را بهزار سر گوسپند می ارزد پادشاه را برایگان نمی ارزد، بگذار تا باقی عمر در سلک خدم تو منخرط باشم و به دست بیان در مدایح در پای تو باشم، ملک طوطی را خوش آمد و او را نگاه داشت
لغت نامه دهخدا
ملک خواهنده. خواهندۀ ملک. طالب مملکت و پادشاهی. خواهان و دوستدار و نگهبان و نگهدار ملک:
جان من بخشیدۀ شاهی است کاندر امر او
چند شاه تاج بخش است و امیر ملک خواه.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 501)
لغت نامه دهخدا
ملایمت، خوش رفتاری، خوش خلقی، نیک خو بودن:
به علم و عدل و به آزادگی و نیک خویی
مؤید است و موفق مقدم است و امام،
فرخی،
عاشق مردمی و نیک خویی است
دشمن فعل زشت و خوی لئام،
فرخی،
هزار سال همیدون بزی به پیروزی
به مردمی و به آزادگی و نیک خویی،
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی از دهستان بالاتجن است که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 480 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ملک جوینده. طالب مملکت. طلب کننده فرمانروایی و قدرت:
بدو که گوید کای ملک جوی محنت یاب
چنین گریزد خفاش آفتاب نمای.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 511).
همت ز آستانۀ فقر است ملک جوی
آری هوا ز کیسۀ دریا بود سقا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
ملک خوی. ملک خصال. فرشته خوی. فرشته نهاد. آنکه خصلت و خوی وی چون فرشتگان باشد. نیکخو:
آن ملک رسم و ملک طبع و ملک خو که بدو
هرزمان زنده شود نام ملک نوشروان.
فرخی.
و رجوع به ملک خوی شود
لغت نامه دهخدا
عمل متلک گفتن: اینها صحبتهایی بود که آن روز بعد از نهار بمیان آمد و تا چند دقیقه اسباب خنده و متلک گویی جمع گردید
فرهنگ لغت هوشیار